سپهر جونسپهر جون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 روز سن داره

*سپهر و هستي* روياهاي واقعي من و بابا

كاش مي شد سه چيز را ازكودكمان يادبگيريم...

جوجوي قشنگم!ديشب بعد از اينكه كارهام تموم شد روي تخت دراز كشيدم تاكمي استراحت كنم،همون موقع -تو هم كه هميشه دنبال مني-دنبالم اومدي و رو تخت شروع به بالا پايين پريدن و از ته دل خنديدن كردي، اولش داشتم ازكارت -كه البته بي خطر هم نبود- كلافه مي شدم حتي چندبار تكرار كردم كه شيطنت نكن! بشين! مي افتي، ولي توجهي نداشتي و ادامه دادي...براي چندلحظه سعي كردم دل به دلت بسپارم و اونوقت بود كه من هم ازكارت لذت بردم... چقدر قشنگ بازي مي كردي ومي خنديدي و انگار برخلاف چندلحظه ي قبل ،اين شاديت به من هم منتقل شده بود و من هم خنده مي خواستم... به چشمات كه ازخوشحالي مي درخشيد خيره شدم و من هم زدم زير خنده، بعدانگار كه از اين عكس العملم راضي شده باشي نشستي و د...
27 بهمن 1392

لالايي هاي شبانه

سپهر عزيزترازجونم... ديشب نمي دونم چرا ولي خيلي بدخواب شده بودي و چندبار بيدارم كردي و توخواب گريه مي كردي... شايد خواب بد ديده بودي عزيزدلم،نميدونم ولي خيلي دلم ميخواست بدونم چي باعث پريشوني پسركوچولوي قشنگم شده... شبها قبل از خواب شايد بتونم بگم ازبهترين لحظات زندگيمه، چون فرصتي پيش مياد تا بدون اينكه ازدستم دربري و شيطوني و ورجه وورجه كني، توبغلم آروم بگيري و ازم بخواي كه برات شعر بخونم... توچشمام خيره مي شي و مي گي "گل مهتاب" رو بخون... ومن چشمامو مي بندم و انگاركه دارم تو يه كنسرت بزرگ اجرا مي كنم، حس مي گيرم و برات مي خونم: لالايي كن بخواب خوابت قشنگه          گل مهتاب شبا هزارتا رن...
23 بهمن 1392

عاشق سادگيهاتم...

سپهر! آرام جونم!دلنشينم! هميشه وقتي باماماناي ديگه درباره ي دردسرهاي بچه صحبت مي شه، من سكوت مي كنم مي دوني چرا؟! چون ازنظر من بودن و داشتن تو نه تنها دردسر نيست كه تازه خيلي هم لذتبخش و دلپذيره... خيلي از حسهايي كه الان دارم پيش از اين هرگز نداشتم ،حسهايي كه الان بابودنشون زندگيم زيباتر و عاشقانه تره و البته اين رو مديون توام... سپهرمن! عاشق سادگيهاتم وقتي ازافسانه هايي مي گم كه شايد هرگزاتفاق نمي افته وتو با تمام وجود باورم مي كني... عاشق سادگيهاتم وقتي بهت مي گم اگه مسواك نزني كرمها ميان و دندونهاتو مي خورن و تو باورم مي كني و هرشب موقع مسواك زدن بهم يادآوري مي كني كه بگو:" كرما از تو دهن سپهر بريد " عاشق سادگيهاتم وقتي ب...
8 بهمن 1392

عاشقانه اي براي حميد...همسر و همسفرم

حميدم! مهربانم! شايد آنقدرها فرصت سپاسگزاري ازمهربانيت را نداشته باشم، فرصت رسيدگي به تو و ابراز محبت عميق و واقعيم را، آنطور كه خود دوست دارم... اما ميخواهم از اينجا وازاين نزديكترين نقطه به قلبم در برابر خوبيهايت صميمانه و خاضعانه سرفرود آورم و تقديرت كنم... سپاست گويم نه تنها بخاطر اين كه درتمام لحظاتت درانديشه شاد كردن مايي وخانواده ي كوچكمان راعاشقانه دوست داري ، نه تنها بخاطر اينكه حرفها،سلايق،نيازها،خواسته هايم بيش ازهرچيز برايت مهم است، نه تنها بخاطر آرامشي كه باحضورو يادت وجودم را دربرميگيرد...سپاست گويم چون هستي و به من جرات بودن و جسارت مبارزه ميدهي، با تاييدت وجودم راسرشاراز اعتماد بنفس مي كني و با باورت ، باورم ر...
26 دی 1392

سلام به همه ي دوستان خوبم

امروز اولين روزيه كه باسپهرم به دنياي ني ني وبلاگ اومدم... هم خوشحالم و هم هيجانزده... وشايدهمين باعث شده كه نوشتن ازيادم بره ... مامان سپهركوچولو شاغله ومجبوره 8ساعت ازفرشته ي ناز و كوچيكش دورباشه...اين دوري هم پرازدلتنگيه وهم نگراني... ميدونم كه تواين مورد،همدردهاي زيادي دارم...مامانايي كه منو درك ميكنن... درست دي ماه سال گذشته بودكه بعدازگذروندن مرخصيم ،سركارم برگشتم اماهنوزنتونستم بانگرانيها و احساس گناهم كناربيام...هنوزباهراتفاق كوچيكي خودمو سرزنش ميكنم... مثلا همين ديروز كه پاي كوچيك وبامزه ش بريده بود و درنبودمامان كلي گريه كرده بود... هنوزم كه يادم مياد گريه م ميگيره راستي!دوستان گلم اگه شماهم شرايط منو داريد بهم بگيدكه آي...
26 دی 1391
1